نوراجوننوراجون، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

نفس مامان وبابا

شور حسینی

1393/8/15 15:52
نویسنده : مامانی
522 بازدید
اشتراک گذاری

دخترم محرم امسال هم مثل هرسال عین برق وباد گذشت.بگزریم از اینکه دخمل کوچولوم اصلا نزاشت عزاداری کنیم

امسال از روز سوم محرم هرشب با هم میرفتیم هییت.البته فقط عزاداری هارو تماشا میکردیم چون من همش دنبال شما بودم تا کار خطرناکی نکنی

روز پنجم محرم هم که همایش شیر خوارگان حسینی بود بالاخره موفق شدم ببرمت همایش چون پارسال نتونستم ببرمت وهمش تو دلم بود.

ساعت هشت ونیم صبح بیدار شدیم اینجا با چشای خواب الودی

 

بگولعنت بر یزید دخترمگریه

 

 

زود راه افتادیم.همایش نزدیک خونه مامان جون بود با خاله نسرین ونهال جون وخواهر خاله نسرین رفتیم سمت همایش

اینجا هم نورا جونی ونهال جونی با هم

 

اونجا هم همش با اون گهواره بازی میکردی ویه لحظه اروم وقرار نداشتی

مامان خسته شدم سربند مو در اوردم

 

بعد از اینکه عزاداری هییت تموم میشد میرفتیم دسته هارو نگاه کنیم ایستگاه صلواتی ای که دایی ها توش بودن میرفتیم واونجا دایی هاانقد باهات بازی میکردن تا از خستگی چشات بسته میشد البته مثل همیشه مقاومت در برابر خوابت بر خستگیت غلبه میکردخنده

این چند تا عکس رو به زور انداختیم از شما..از بس شیطون بودی

بعد از اونجا یا باباجون یا دایی رضا میومدن مارو میرسوندن خونه چون بابایی هییت بود .

اینجا داری با باباجون نقاشی میکشی

روز عاشورا هم که خیلی سرد بود تو کالسکه بودی ومن یه پتو روت کشیدم وشما لالا کردی..بعدشم رفتیم هییت.عصر هم اومدیم خونه شما یه کم استراحت کردی ودوباره شب رفتیم هییت وبعدش هم شمع روشن کردیم

 

عزیزم اینم محرم پارسال.ببین چه کوچولو بودی

 

 

پسندها (1)

نظرات (0)