نوراجوننوراجون، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

نفس مامان وبابا

نورا وماه رمضان

                                   خیلی دیر اومدم گلم دیگه چیزی به اخر ماه رمضون نمونده...امسال هم مامان به خاطر شمانتونست روزه   بگیره...پارسال هم تو دلم بودی گلم  ونتونستم روزه بگیرم...الهی مامان فدات بشه چند روزه که خونه   مامان جون اینا برات تاب وصل کردیم وکلی خوشت میاد وقتی تاب بازی میکنی خوشگلم   امروز خونه مامان جون افطاری دعوت بودیم اما شما چون خوب نخوابیدی بی حوصله بودی عسلم     اومدیم خونه شیر خوردی وسریع خوابیدی عس...
12 مرداد 1392

سفرنامه

        سلام عزیزم   ....من وبابایی وشما روز پنجشنبه رفتیم مشهد پابوس امام رضا     عزیزدلم انقد سریع همه چی اتفاق افتاد که من وبابایی تعجب کردیم.. اخه     مااصلاقصدرفتن به مشهد ونداشتیم بابایی روز چهارشنبه گفت فردابریم      مشهد منم ازخداخواسته گفتم چرا که نه چه هیجان انگیز   عزیزم ساعت 5 صبح راه افتادیم وساعت ٧ بعداز ظهربه مشهدرسیدیم   وخداروشکر شمادختر خیلی خوبی بودی واصلا اذیت   نکردی ..الهی مامان قربونت بشه       اینم عکسای ناناز...
2 مرداد 1392

مریض شدی دخترم

عزیزم چند وقته همش حالت تهوع وبیرون روی داری ووودخترم کلی   لاغرشدی...اگه بدونی نانازی به من وبابایی چی گذشت؟خیلی   ناراحت   وافسرده شدیم ...خیلی وقته که دیگه برامون نمیخندی ...همش   گریه   های بلند ودلخراش میکنی ...دکترت یه سری دارو دادوگفت   گرمازده   شدی  که وقتی اونارو هم بهت میدیم حالت تهوع میگیری ...خیلی   سخته برا پدر ومادر که مریضی بچشون رو ببینن...البته فکرکنم   دندوناتم اذیت میکنه که این همه گریه میکنی ....دخترم زود خوب شو   چون مامانی دیگه طاقت ناراحتی وگریه هاتو نداره ....   انشا....   ...
18 تير 1392

دندونی

سلام نانازم ...     امروز جمعه14/4/92 روز دندونی شمابود دختر نازم     . منم به خاطراینکه تنها نباشیم   چند تا ازدوستامونو صدا کردم تا شما باهاشون بازی کنی اما   متاسفانه شماهمش گریه کردی واصلا بهت خوش نگذشت....         اشکالی نداره بعدا که بزرگ شدی به فیلمها وعکسات نگاه میکنی   وذوق میکنی              مامانی من خودم برای شما تم دندونی درست کردم میدونم قشنگ   نشده اما مامان جون من عجله داشتم که جمعه برای شما دندونی   بپزیم چون بعد م...
15 تير 1392

خیلی دوست دارم

مامانی الان که دارم برات مینویسم  شماخوابی امروز خیلی ناراحتم     امروز مامان جونینا اومده بودن خونمون ...بعدش هم خاله نسرین اومد    . ..کلی خوش گذشت اماچون شما از خواب بد بی دار شدی همش نا . اروم بودی وگریه میکردی مامان فدات شه که نمیتونم بفهمم چته . ..جدیدا اصلا دیگه غذا نمیخوری فقط یکی دو قاشق ...مامانی خیلی . غصه میخوره ....   الان خیلی ناراحتم همش فکر میکنم اصلا مامان خوبی برات نیستم . ...دیگه نمیتونم ارومت کنم امروز همش بغل من گریه میکردی و بغل . ماعده (دختر خواهر خاله نسرین)همش میخندیدی.... اونموقع خیلی .   ناراحت ....
5 تير 1392

شاهزاده خانوم

شاهزاده خانوم ه ما عاشق حموم کردنه       بعد از حموم باهم بازی میکنیم       دالیییییییییییییی         و      شما برامون رانندگی میکنی( البته اینجا ماایستادیم چون بچه   هانباید اصلا جلو بشینن چه برسه به پشت فرمون  ) ووووووووووووااییی واییییی           بعدم رفتیم کوهسار .  این چراغایی  که پشت سرته تهرانهههههههههههه         ...
5 تير 1392

هنرهای دخترم

عزیزم شماچند وقته که یاد گرفتی میتونی پاهاتو بخوری ..به دستاتم بادقت نگاه میکنی وبعد یهو میکنی دهنت ...عزیز دلم غلت زدنو یاد گرفتی و دیگه ماهیچیو نمیتونیم روزمین بزاریم از کنترل گرفته تا گوشی موبایل ..همش دوست داری یه چیزی پیداکنی وبزاری دهنت  اکثرا هم   به چیزای الوده علاقه داری که وقتی از دستت میگیرمشون گریه میکنی بعضی وقتها سر بطری میشورم ومیزاریم بخوریش تاحس کنجکاویت برطرف بشه     واینکه دیگه بدون کمک میتونی بشینی   ...
4 تير 1392