نوراجوننوراجون، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

نفس مامان وبابا

تولدت مبارک نفس مامان وبابا

خوشگل مامانی ..نفس بابایی...هستی وهمه کس مامان وبابا روزی که دنیا اومدی تمام خوشی های دنیا نصیبمون شد...عزیزم نمیدونی از وقتی که اومدی چه شادی ی به خونمون اوردی...به خاطر تمام کوتاهی هامون مارو ببخش وبدون که برای بودن با گل خوشگلی مثل شما تمام سختی هارو متحمل میشیم... تو اومدی وبه زندگی ما گرمی بخشیدی...امیدوارم خونمون با وجودت همیشه گرم وصمیمی باشه     گلکم مامان مشغول درست کردن لباسای شب یلداته وخیلی خسته میشه...اما به خاطر اینکه نازدونه ای مثل شما قراره اون لباسارو بپوشه خستگی از تنم در میره...دوســـــــــــــــــــتت داریم هوارتااااااااااا             &nb...
30 آذر 1392

یلدات مبارک عشقــــــــــــــــــــــــــــم

نورای مامان امسال دومین شب یلدایی هست که خدا شمارو به ما هدیه داده...عزیز دلم اولین  شب     یلدات رو تو بیمارستان بودیم باهم....چون شما زردیت بالا بود وبستریت کرده بودن ...اون شب تلخ ترین    شب یلدای عمرم بود چون عوض اینکه همه باهم یلدارو جشن بگیریم وکنار هندونه خوشگلمون باشیم هر    کس یه گوشه من وشما بیمارستان بودیم ومن به خاطر سردردهام لحظات بدی رو سپری میکردم...وبابا    خونه خودمون از نبود من  وشما گریه میکرد...مامان جون وبابا جون هم خونه خودشون از سرشب     خوابیدن وحوصله حتی خوردن هندونه رو هم نداشتن     وامــــــــــــــــا عزیز دلم دومین شب...
29 آذر 1392

نورا جونم

عزیزم روز شنبه شماروبردیم ازمیشگاه تا چکاپ یکسالگیت وانجام بدیم تو ازمایشگاه تا خانم دکتر بیاد از شما نمونه بگیره شما مشغول نقاشی بودی       اینجا هم رو تختی ومنتظری ازت خون بگیرن     خوشگلم تو این عکس هم قبل از رفتن به ددر ازت عکس گرفتم روز تولدته   ...
28 آذر 1392

درد ودلهای مامان با دختری

عزیزدلم این روزا عوض اینکه مامان برا نزدیک شدن به تولدت خوشحال باشه... خیلی ناراحتهههههه عزیزدلم از روز جمعه 8 اذر شما شیر خوردنو ترک کردی والان حتی یه ذره هم دیگه نمیخوری ..مامانی خیلی داره غصه میخوره چون شما تازه برنامه خوابت منظم شده بود ..بازی میکردی غذا میخوردی بعدم شیر میخوردی ولالا میکردی ...عزیزم شما همش گاز میگیری واصلا شیر نمیخوری ...اما من میدوشم شیرتو ومیریزم توغذاهات تا شیرت خشک نشه تاببینیم امکان داره که شما دست از گاز گرفتن برداری وشیرتو بخوری   گل مامان  بدون که به وسعت همه اسمان وزمین دوست دارم وهمیشه بهترینهارو برات میخوام   اینم چند تا عکس از این روزهات عزیزم اینجا سرما خوردی یه کوچولو...
11 آذر 1392

11 ماهگی نورا و محرم

خوشگلم 11 ماه از زندگیت میگذره و تک ستاره خونمونی نورا جونم   عشقمممممممم امروز فردای عاشوراست وشما هم مثل مامانی وبابایی امسال تو عزاداری حضور داشتی   انشا... بزرگتر که بشی و محرم رودرک بکنی تو رکاب امام حسین خدمت بکنی مامانی من امسال اصلا نتونستم عزاداری کنم  چون همش دنبال شما بودم تا کار خطرناکی نکنید چند شب هم که رفتم هییت همش باشما سرگرم بودم که اذیت نشی وشما تا تونستی بابچه هایی که با مامانشون اومده بودن هییت بازی کردی اما جیغهای بنفشت حسابی ابرومو برد اما من اصرار داشتم که ببرمت که از بچگی شمارو با  امام حسین اشنا بکنم...بعد از  هییت هم با کالسکه میرفتیم کنار ایستگاه  ...
30 آبان 1392

این روزهای نورا

  نورا جونم دیروز شما به مدت یه دقیقه بدون کمک ایستادی گلم نانازیم جدیدا این کلمات ویاد گرفتی بووو  وووو  (پوفهههه  یعنی یه چیز خوردنی)   امممم  (شیرررررمیخوام مامان)   اپپپپپپ  (اب)   ماما بابا اده  (بده) ای  یه (کیه.وقتی صدای زنگ در رو میشنوی میگی گلم)   امروز بردیمت دکتر بابابایی...یه کم سرماخوردی گلم... وزن 8 کیلو و100 گرم  عزیزم وزنت کمه ودکتر برات ویتامین Eنوشت ...   قدت روهم گفت خوبه...اما گفت انگار هنوز کم خونی داری گلم...یه سالگی باید دوباره ازمایش بدیم   عزیزم شما پستونک نخوردی از اول بچگیت دادم تا گازش بگیری دندونات ار...
30 آبان 1392

تولدت مبارکککککککک

عسل مامان تولدت مبارکککککککک   نانازممممم این روزا تو بهترین همدم مامانی هستی.نمیدونم اگه نبودی چی میشد اما اینو بدون که تک   تک ثانیه های عمرم در کنار تو زیباست.   خوشگلم به خاطر محرم وصفر برات یه کم زودتر تولد گرفتیم ...البته دوبار تولد گرفتیم برات نانازی تا   دوخانواده راحت باشن....یه بار خونه مامانی برای اقوام  بابایی(3 ابان)...یه بارم مامان جون اینارو دعوت   کردیم(9 ابان)   اینم عکسای تولد عشق کوچک ماااااااااااااااا   این تزیینات خونمونه گلم     کیک نوراجونی       نورا جون خوابالو ومامانششش ...
17 آبان 1392

ده ماهگیت مبارککککککککک

خوشگل مامان ده ماهه شده..                                                                        بلاچه ی مامان ده ماه از قشنگترین روز زندگیم میگذره وتو شدی فرشته خونه ی ما...امیدوارم مادر لایقی   باشم برات ...عزیزم چند وقته به خاطر یه بیماری کوچیکی که داشتم یه قرصایی میخوردم که همش   عصبان...
25 مهر 1392