نوراجوننوراجون، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

نفس مامان وبابا

عروسی دایی جون

مامانی.روز عروسی دایی جون شما صبح با بابا یی رفتین خونه مامان بزرگت.مامان بابایی ومنم رفتم ارایشگاه.وقتی بابایی شمارو اورد ارایشگاه تا یه دستی هم به موهای شما بکشیم.شما خواب بودی اما چون وقت اتلیه داشتیم ودیرمون شده بود باید موهاتون درست میشد...خلاصه وقتی خواب بودی موهاتو درست کردیم..اونجوری که دوست داشتم نشد به خاطر اینکه بیدار نبودی...اما خوب شد..خلاصه تو ارایشگاه بیدار شدی ورفتیم اتلیه اونجا هم چون دیر رسیدیم چند تا بیشتر  عکس ننداختیم...خلاصه رفتیم سالن ..اولاش سرحال بودی   وعمه هات اومدن وبازی کردن باهات...اما دیگه همش بهونه من وگرفتی واز بغل من جایی نمیرفتی...تا بابایی بردتت خونه مامان بزرگت..تا راحت بخوا...
18 شهريور 1393

ادامه

مامانی نمیدونم چرا سیستمم هنگ کرده پشت هم نمیشه نوشت   ودر ادامه   داری فرار میکنی لباس تنت نکنم   دی جی نورا   وموقعهایی که بابابایی میبریمت پارک...کلی دوست پیدا میکنی وبهت کلی خوش میگذره     اینجا هم مثلا داری نماز میخونی..میخوابی رومهر وقایمکی لیس میزنیش    عکست بابابا هم برا افطاری تو باغ ه که ارشیدا خانم دختر عموی بابایی اومده بود.وشما باهم کلی اب بازی کردید شب احیا بیست ویکم ماه رمضان ه که شماهم با ما احیا نگه داشتی...تلویزیونو ببین که اذان صبح ونشون میده اولین بار که دخملی سوار مترو شده وکلی ذوق کرده که از ا...
18 شهريور 1393

خلاصه 17 ...18...19 ماهگی عشقم

عزیزم بازم معذرت میخوام که چهار ماهه برات چیزی ننوشتم    چند روز پیش اومدم کلی نوشتم اما طی یک هنگیدن همش پاک شد...یه ساعت ونیم نوشته بودم اخرش پاک   شد....الانم که دارم مینوسم شما خوابی عسیسم   خوب عزیزم اینا هم عکسای این چند وقته     اینم بازی مورد علاقت تاب تاب اباسی....اگه هم سوار تاب نباشی میای دستمونو میگیری ومیگی تاب تاب اباسی بعد ما باید بگیم خدا مثلا نورا رو نندازی اگه بخوای بندازی که شما انتخاب میکنی بغل کی بیوفتی مثلا.بغل جی جی.زن دایی که شما به خاطر سیمهای ارتودنسیش جی جی صداش میکنی. یا محسن که داییته..به من هم میگی یویااا...و بقیه .مامانو که مامان جونته...ب...
18 شهريور 1393

خاله های مهربون

نورای مامان ...دوستای من وشما اومدن خونمون وشما کلی کیف کردی ...انقد باهاشون بازی کردی که شب زودتر   از همیشه خوابیدی...   اینم عکسشون   از راست خاله نسرین ونهال جون....خاله میترا وادرینا جون....خاله ساناز وسارینا جون   ...
9 شهريور 1393

گردش سه نفره

یه روز جمعه من وشما وبابایی سه تایی رفتیم بیرون... اول رفتیم رستوران غذامونو خوردیم که شما هنوز خواب   بودی...     بعد از ناهار رفتیم رودخونه کن که شما دوست داشتی پاهاتو تو اب کنی...بابای مهربونتم پاهاتو تو اب کرد     ...
9 شهريور 1393

بدون عنوان

عزیزم تو این عکسا رفته بودیم دماوند که شما دخمل خوبی بودی فقط یه کوچولو گریه کردی اونم فکر کنم به خاطر   پر شدن باد تو گوشات بود...اخه هنوز تو کوشولویی عشقم       ...
9 شهريور 1393

من وببخش مامانی

نورا جونم خیلی وقته نتونستم وبلاگتو اپ کنم....دخترم چند وقته درگیر عروسی دایی محسن بودیم .قبلش هم ماه رمضون بود نا نداشتم از جام بلند شم...اما الان اومدم تا برات بنویسم از روزایی که غیبت داشتیم      
9 شهريور 1393

دومین بهار دخملم

خوشگلکم دومین بهار زندگیت مبارک   امیدوارم امسال سال خوب وشادی داشته باشیم ..مامانی ببخشید که دیر شد عکسات وهرکاری میکردم   نمیتونستم به لب تاپ انتقال بدم بالاخره امروز موفق شدم...اینم چند تا عکس از عید سال 93 نفسم یه عکسم از پارسال میزارم تا ببینی چقد کوچواو بودی سال 92   سال 93   خوشگل مامان روز دوم عید هم با دوستای خوبمون رفتیم باغمون که به هممون خوش گذشت مخصوصا شما بچه ها... فقط یه کم سرد بود ومجبور شدیم زود برگردیم.عزیزم انقد سرمون شلوغ بود فقط همین عکسارو گرفتیم          قربون برم اینم عکسای سیزده بدرته که حسابی خوش گذروندی وباهمه میرفتی گردش...
7 ارديبهشت 1393