نوراجوننوراجون، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

نفس مامان وبابا

مهمونی خونه اویسا جونی

عزیز دلم روز 4 اردیبهشت خونه خاله ازی دعوت بودیم..بابایی مارو رسوند..وما کلی خوش گذروندیم...   شما کوچولوها هم تا تونستید بازی کردید ودر اخر خونه خاله ازی رو ترکوندید.دست خاله ازی بابت همه زحمتایی که برای این دورهمی کشیدن درد نکنه...بوس برا خاله ازی و اویسا جونی امیدوارم وقتی بزرگ شدید هم دوستای خوبی برا هم باشید   اینم عکسای نانازی های ...قلبونتون بشم شیطونک ها         ...
7 ارديبهشت 1393

16 ماهگیت مبارک

قند مامان این روزا دیگه هیچ فرصتی برا مامان نزاشتی همش دنبال شما میدوم که از خرابکاریهات پیشگیری   کنم..نفسم الان که ١٦ ماهت تموم میشه .چند تاکلمه بلدی که بتونی مفهوم بعضی از کاراو برسونی   این کلمه هایی که بلدی.. دادا=دایی ماما..بابا..ابه.. وقتی بهت میگیم 1 . 2 خودت میگی سه بهت میگم مامان وچندتا دوست داری میگی ده تا باتلفن صحبت میکنی بجای سلام میگه س... بعدش میگی چه خلاصه هزار تا شیرین کاری دیگه...روز به روز شیرینتر میشی عشقم...این روزهارو حاضر نیستم با هیچی عوض کنم..گرچه بعضی وقتها یه بند میگی مامان ...کاری هم نداری ها..الکی میگی مامان...گرچه دیگه نمیتونم یه دل سیر بخوابم...اما خداروشکر شماسالمی  وش...
7 ارديبهشت 1393

15ماهگی وتولد بابایی

عسیس دلم اتمام 15 ماهگی شما با تولد بابایی تو یه تاریخ بودن ...ماهم یه جشن کوچولو سه نفره گرفتیم امیدوارم همیشه کنارم باشید ...بدون شما هیچممممممممممممم   عزیزم این تقویمارو برای عید سفارش دادم چهار فصل برای اتاق خودت وتک برگ ها رو به مامان بزرگات هدیه دادیم             ...
7 ارديبهشت 1393

چهارده ماهگی نفسمممممممممممممم

 چهارده ماه از ورود نفسمون به زنگی میگذره..امیدوارم تو این چهارده ماه بهت خوش گذشته باشه..   نازنینم شما روز به روز شیرین تر میشی..انقد که میخوام بخورمت   شما تازه فهمیدی که من مامانتم وشدیدا بهم وابسته شدی وتا من رو نمیبینی میگی ماما ماما   خوشگلم دیروز یعنی 2 اسفند خاله الی جون مامان ادرینا جونی مارو دعوت کرده بود خونشون...رفتیم   وخیلی خوش گذشت دست خاله الی درد نکنه که مارو دور هم جمع کرد   شما هم دختر خیلی خوبی بودی واروم وبی سرو صدا بازی میکردی...مثل همه دوستای خوبت..   امیدوارم وقتی بزرگ شید دوستای خوبی برا هم باشی..     از راست اویسا...نورا...پانیسا...کیا...
3 اسفند 1392

مرواریدای جدیدت مبارک

عزیزدلم ..نفسم..هستی مامان وجودت تو خونمون بهترین هدیه از طرف خداست...گل من وقتی که میای خودت بدون اینکه بهت بگم بوسم میکنی دلم میخواد انقدر محکم بغلت کنم که تا ابد بغلم بمونی فرشته ی کوچولو وقتی باباش از سرکار میاد براش از راهرو بوس میفرسته...امیدوارم من وبابایی لایق خوشگل خانمی مثل شما باشیم...   رویش هفتمین وهشتمین مرواریدت مبارک .. ...
27 بهمن 1392

عکسهای جامونده

خوشگلم این عکسا تو دوربین قایم شده بودن...من امروز پیداشون کردم       برای اولین بار خودت بلند شدی وایستادی     شب یلدا     اولین شانسی..رفته بودیم سوپرمارکت که از جعبش خوشت   اومدوبرداشتی   ...
1 بهمن 1392

13 ماهگیت مبارک عشقــــــــــــــــــــم

خوشگل مامان اینروزا هرروز شیرین تر از دیروز میشی   انقده ناز مارو بوس میکنی که نگو...   عزیزم این ماه اینارو با کمک مامانی یادگرفتی... بوس میفرستی..ماروبوس میکنی...وقتی مثلا بهت میگیم برو توپتو بیار متوجه میشی ومیری توپ ومیاری   وتوپ بازی میکنی گوشی تلفن رو برمیداری والو میکنی...وسایل هرکسی که روزمین باشه رو میبری و به خودش تحویل میدی مثلا گوشی من یا لباس بابا...خیلی جالبه که فقط به خودش میدی وبه کس دیگه ای نمیدی   عزیزم تا میگم دستا بالا دستاتو میبری بالا .. وقتی زنگ خونه میزنه شما میگی کیـــــــــــــــه..یا وقتی ایفونو برمیداری   دیگه خداروشکر جیغ نمیزنی واصلا مامانی رو اذیت نمیکنی....
25 دی 1392

واکسن یه سالگی

نورای گلم این شمایی که داری اش هم میزنی ...روز اربعین خونه مامان جون         درحال گوش دادن به نوحه محمود کریمی   عزیز دلم روز 3 دی بابایی مارو رسوند به درمانگاه تا واکسن شماروبزنیم...بابایی رفت وما هم واکسن شمارو زدیم والبته قد ووزن هم گرفتن(قد:73.....وزن :8300)   نازنینم بعدش رفتیم خونه مامان جون چون من فکر کردم شاید شما تب کنی اینجا هم از داخل پارک میریم سمت خونه مامان جون...فکرکنم صندلی سرده شما این شکلی شدی   اینجاهم مشغول دیدن تی وی والبته بیبی انیشتین     گلم چند وقت پیش رفتیم خونه مامانی برگشتنی تو یه پارک سوار سرسره شدی...خوشت اومده بود ...
25 دی 1392

اتلیه یک سالگی

دختر پاییزی ما     دخملمون یک ساله شد     چه خوردنی         تولدت مبارکککک     اشپز کوچولوی ما   چیگملمون       و هندونه خوردنی ما                 ...
6 دی 1392